سین گمشده ی یک مادر


        تو نیستی امسال

        یک سین کم است


        می‌بینی پسر؟

        از امسال
        برای همیشه
        سفره‌ی مادرت ، سهــــــــــراب ندارد


          پ.ن : یادداشتی از سید حسین هاشمی ( منبع )
ساله نو مبارک!

دل خوش ازآنیم که حج میرویم
غافـل از آنیم کـه کج مـیرویــم!
کعبه به دیدار خدا میرویم؟
او که همینجاست کجا میرویم؟
حج بخدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست!
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست!
صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه...(بقیش گم شده)

خونه تکونی!

اینم لباس بهاریه ما!

(خیلی قشنگ نیست٬ اما می دونید که جنسایه بازار همشون زشتند! این تازه خوبشه!)


پاورچین پاورچین٬ بهار هم رسید!

آید دوباره عید و شودنو لباس ما 

بار دگرسپید شود طشت و طاس ما  

هر کاسبی سراسر این ماه دوخته است 

چشم طمع به کیسه ی بی اسکناس ما 

از غصه ی مخارج سنگین بروز عید 

آغاز گشته است هول و هراس ما 

در کوی ما٬ به حلق شما خاک ها رود 

در مو قع تکاندن فرش و پلاس ما 

اسباب فحش و لعنت همسایه ها شود 

خاک گلیم ژاره ی پر کلک و ساس ما 

چزین ریخت بی قوراه که خیاط دوخته است 

گردد قناس تر سر و شکل قناس ما 

در نو بهار هم گل امید نشکفد 

گویی همان جوانه یأس است٬ یاس ما 

از بسکه زوجه نق زند از بهر خرج عید 

مشکل که اختلال نیابد حواس ما 

یا رب فرو فرست از قیاس پول 

ای برتر از خیال و گمان و قیاس ما 

مگذار خرج عید زن و بچه عاقبت 

گردد در این میان سبب اختلاس ما 

  نوروز را دوام فزون ازدو هفته نیست 

وین خود بس است مایه ی شکر و سپاس ما 

این عید گر چه مایه درد سر است٬ لیک 

رنگی دهد به زندگی بی اساس ما!

(ابوالقاسم حالت)

نام : کمال
کلاس : دبستان
موزو انشا : عزدواج!
 

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.


حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.


از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !


اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.


مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!


اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.


قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!


البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من