میگذشت از کوچه ما دوره گرد داد میزد : کهنه قالی میخرم دست دوم، جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری، کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست ؟بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقاً مادرم هم روزه بودخواهرم بی روسری بیرون دویدگفت : آقا سفره خالی میخرید ؟
خیلی ایول وبلاگ زیبایی دارین
یاد دانشگاه به خیر
و درس آمار
سلام . خیلی جالب بود دستت درست
خداوندا، اگر آنچه که برای همه بندگانت فرستادی و در نزد من به امانت گذاشتی را از نیازمندی دریغ کردم مرا ببخش...
منبع: www.paiz.ir
سلام آذین جان:
شعر خیلی قشنگی انتخاب کرده بودی...
خوشمان آمد
سلام عرض میکنم مهتاب خانم. من همه چیز رو نخوندم اما اون هایی رم که خوندم همشون قشنگ و جالب بودن. خسته نباشید میگم .موفق باشی
خوب بود
شعرش به سهراب میخورد
درسته؟
مهتاب سلام
من دانشجوی راه اهنم خوشحال میشم که با هم تبادل لینک کنیم راستی تو حالا ترم ۳ هستی
bah bah
ghashang bood azin khanooom