یا رب بر خلق تکیه گاهم نکنی! 

محتاج گدا و پادشاهم نکنی! 

موی سیهم سپید کردی به کرم! 

با موی سپید رو سیاهم نکنی! 

 

خدایا دوست دارم. تنهام نذار! 

 

 

 ورای این خانه کوچک که معبد مقدس من است
پلکانی است از نور که به بام همه دنیا منتهی می شود
ما هر روز از فراز‌ آخرین پله
تک تک مردم روی زمین را به اسم صدا می کنیم
و با صدای بلند به آن ها می گوییم که دوستتان داریم  

ورای این خانه کوچک که به اندازه زندگی بزرگ است
پنجره ایست که رو به پنجره های همه دنیا باز می شود
ما هر روز از آن پنجره
برای مردم دنیا سرود شاد زندگی می خوانیم
برای پاتریس سیاه و خسته در مزارع نیشکر
برای کامیلیا در معدن
برای کاترین و بچه هایش
برای متاع که کاسه آردی را از زن همسایه یکساله قرض میگیرد
برای عشق فقیرانه چوپانان بنگله
ورای این خانه، این معبد،
روزانه ایست که به خانه خورشید راه دارد
ما خورشید را خواهیم گفت
تا همراه بهار
برای کامیلیا، برای کاترین، برای متاع  

برای عشق فقیرانه چوپانان بنگله طلوع کند
خانه کوچک من، خانه خورشید و بهار است 

..... 

 

سروده مرحوم حسین پناهی

دور زدن ممنوع

 بیا تا قدر یکدیگر بدانیم             
 که تا نگه جدا از هم نمانیم!
غرض ها تیره دارد دوستی را             
غرض ها را چرا از دل نرانیم؟
گهی خوش دل شوی از من که میرم             
چرا مرده پرست و خصم جانیم!
 کنون پندار مردم، آشتی کن             
که در تسلیم ما چون مردگانیم!
 چو بر گورم بخواهی بوسه دادن           
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم!

بعععله آذین خانوم!!!
بیا قدر منو بدون و این رویه مبارکم را ببوس تا می توانی!
که فردا که میام سر قبرت، کی رویه منو ببوسه تا می توانه؟
خاک قبرت؟
آخه به قوله مولانا که در بالا عرض می فرمایند (مرده)، دست بردار از این در وطن خویش غریب(اخوان ثالث)! چی چی می خوای ازش؟
تف! تف! تف!
میبینید؟
تو گروه آمار رشته و درسام که یه ور، اساتید هم همون ور، دانشجوهاشو چه جور تحمل کنم؟!
منو نبینیند که انقدر خوبم، البته خوبی از خودمه!
اما سایرین...
چی بگم؟ خودتون که مشاهده می فرمایید!
به هر حال، این یارو تحریمش کنید، آ دیگه براش نظر نذاریندزجغلدفک!
تا بفهمه محبوب شدن تو وبلاگ دیگرون از محالاته!
اونم با این زیرآب زنیا! اونم با وجود نویسنده محبوبی چون من! 

 

از زبونه فلک زده ی ۲

سلام دوستان 

من مهتاب نیستما... 

من همون مسافرم(آذین) که یه یادداشت کوچولو اون پایین دارم...آره همون...همون که نمرم ۲ برابره مهتاب شده...آ باریکلا...همون... 

عرضم به خدمتتون که....که...(لطفا اگه اصفهانی هستید پشت سر هم نخونید) 

این روزا هر کی از ننش قهر کرده یه وبلاگ باز کرده...اصلا و ابدا قصد توهین به هیچ کدوم از وبلاگ نویسان پر شوره کشورمون ندارم...به جونی شوما... 

می خوام بگم روزی که مهتاب اومد بهمون گفت وبلاگ باز کردم راهرو دانشکده از خنده ی منو ۲ تا از بچه های دیگه منفجر شد طوری که  ۴تا استادا هم زمان از تو کلاسا پریدن بیرون...(به جون مهتاب ریز خندیدیم) 

خلاصه...یه روز پا کامپیوتر بودم گفتم برم ببینم این مهتابه(مهتاب خانوم شما)چیکار کرده...تا سایت باز شد و  دانشجویه فلک زدرو دیدم با خودم گفتم وا... چه بی مزه...تازه روزه بدش که دیدمش ازش غلط املایی گرفتم...اصلا و ابدا از رو حسادت نبود به جونی مهتاب... 

تا اینکه همین ۲ ۳ روز پیش بود یه سری زدم(اصلا و ابدا بعد از اون روز سر نزدم می خواین قسم می خورما) دیدم ههههههوووووو....وووووووههههههههه چقده یادداشت گذاشتههههه چقده براش نظر میزارننننن...ااااااااااااااااااااا ...چه باحالهههه.... 

اینکه ما با سری فرو افتاده به پیش  مهتاب خانومی گل رفتیم گفتیم نظری به زیر پا بیفکندذجلق 

و مهتاب خانوم هم افکندندذجتقل... و ما آمدیم جزوی آدمای پُر... 

(راستی اون یادداشت پاینیه ماله من نیست ماله مهتابه ولی ایدش از من بود عکس اینا از اون ) 

 

 

مهتابی دست به نوشته ها من گذاشتی نذاشتیاااااااااااا.....


نقطه پایان!

روز اول قبر..چشم شیشه ای من
نفس های ممتد 

                      کفنی آمیخته با درد

شب اول قبر...
فصل سرد یک کابوس
خاموش شدن در خود

                            در دل تاریک گور

شب اول قبر ...
زیرخاک مرطوب
بغض یک مرد

                      شب پر از سکوت

ساعت ا ول قبر
رنج درونی من
روزهای بی رویا

                      ساعتی اندوهبار

شب اول قبر
بوی مرده ای در گور
نعش مرده ای بی سر

                              بوی خاطره ای بد بوی

هر لحظه کابوس...
هر ثانیه درد ...
ساعت تردید

                  تردید میان ماندن و رفتن . .....!!  





این متن را از وبلاگ یه دوستی کش رفتم(البته اگه منو قابل دوستی بدونه) دیدم حیفه نخونینش!