هدیه ای به خودم(ولنتاین)

زندگی یک بازی درد آور است

زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را

بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غمها خوش است

با همین بیش و همین کم ها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم

بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم . . .

راستی رفیقه رفته سفر٬ کی برمیگردی؟ سوغاتی ما یادت نره هااااااااااااااا!

 

اندر احوالات دانشجو

بدون شرح !!!


     شروع ترم
     یک هفته بعد از شروع ترم


     دو هفته بعد از شروع ترم

     قبل از امتحان میان ترم

     در طول امتحان میان ترم

     بعد از امتحان میان ترم

     قبل از امتحان پایان ترم

     اطلاع از برنامه پایان ترم

     هفت روز قبل از پایان ترم

     شش روز قبل از پایان ترم

     پنج روز قبل از پایان ترم

     چهار روز قبل از پایان ترم

     دو روز قبل از پایان ترم

     یک روز قبل از پایان ترم

     شب قبل از امتحان

     یک ساعت قبل از امتحان

     در طول امتحان

     هنگام خروج از سالن امتحان

     بعد از امتحان 

 

 

واقعا چقدر با این تصاویر احساس هم ذات پنداری می کنین؟!

این مطلب کاملا دزدی است.

سمفونی خودکار

آیا تا کنون سمفونی خودکار شنیده اید؟ آیا با این ریتم موزون آشنایی دارید؟ آیا تا کنون یک سمفونی خودکار اجرا کرده اید؟ اصلا می دانید سمفونی خودکار چیست؟

سمفونی خودکار
تعریف:
به صدای ریتمیک و آهنگینی گفته می شود که حرکت خودکارها در کلاس های معمولا ساکت ایجاد می کند.(ندرت کلاس هایی که عمدتا اساتید جزوه می گویند و کتاب معرفی نمیکنند در نتیجه همه مشغول نوشتن هستند.) زمانی به اوج خود می رسد که یکی از خانم ها تمام وسایلش بر زمین بیفتد. حالا حرکات موزون هم اضافه می شود بغل دستی ایشون به کمکش شتافته و یک شیرجه ناگهانی به زیر صندلی میزند. بر اثر شدت شیرجه این شخص وسایل او هم به زمین سقوط می کند. و حال کناری او هم به کمکش می شتابد. حالا هی همه چیز می ریزد و هی همه می روند زیره صندلی.
زمانی این سمفونی لذت بخش تر می شود که در فراسوس آن سوی صندلی ها یک یا چند تن از همکلاسی های گرام که بسی بسیار در بحر درس غرق شده اند و در طول سه ترم قبل ثابت کرده اند که هیچ چیز نمی تواند حواس ایشان را از تخته بزداید، با چشمانی خونین و خشمگین حرکت خودکار هایه شما را دنبال می کند.
حال صدای نُچ نُچ سایر هم کلاسی ها به سمفونی اضافه می شود و همه به نوازندگان اصلی خیره شده و در کنار سایرین استاد را هم داریم که دست به کمر می ایستد و بی صبرانه منتظر پایان کار شماست.
در این جا چند تن از بچه ها که از این نوا بسیار بهره می برند، به کمک شما شتافته و ما حصل آنچه را هم که جمع کرده اید را می ریزند.
و سمفونی با فریاد استاد که خانوم ها یا این بازی را بس می کنید یا میرید بیرون، ایست می کند. همه بر می خیزند و در اینجا چوله ترین فرد که حول هم کرده دستش به کتاب ها خورده و همه چیز باز می ریزد و سکوت می شکند.
اون موقع است که سرتونین در بدن شما ترشح می شود و احساس لذت و خوشایندی سراسر وجود شما را می گیرد


روزی که امیرکبیر گریست

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود

هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی.. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز

  چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...

در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست

امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.

میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند

امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند

روحش شاد

حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن. 

       که ما هر یک یگانه ایم.                               وجودی بی نظیر و بی تشابه 

و آرمان های خویش را به مقایسه ی معیار های دیگران بنیاد مکن. 

                    تنها تو میدانی که بهترین در زندگی ات چگونه معنا می شود. 

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر بر آنها چنگ در اندازآنچنان که با زندگی خویش .

             که بی حضور آنان زندگی مفهوم خود را از دست می دهد. 

هر روز را همان روز زندگی کن و بدین سان تمامی عمر خود را به کمال زیسته ای  

و هرگز امید را از کف مده. 

                        آنگاه که چیز دیگری برای دادن در کف داری  

همه چیز در آن لحظه ای به پایان می رسد که قدم های تو باز می ایستد. 

      رویاهایت را فرو مگذار که بی آنان زندگی را امیدی نیست. 

                                                     و بی امید زندگی را آهنگی نباشد. 

از روزهایت شتابان گذر مکن که در التهاب این شتاب  

                  نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش که حتی سر منزل مقصود را گم می کنی.  

زندگی مسابقه نیست . زندگی یک سفر است . 

                                                   و تو آن مسافری باش که در هر گامش  

                                                   ترنم خوش لحظه ها جاری است. 

 

 

                                                                                     دکتر علی شریعتی